شعر در مورد پاییز
فصل پاییز ، فصل قدم زدنهای دونفره ، فصل رمانتیک و عاشقانه فرا رسیده است باید قدر روزهای پاییزی را دانست چرا که با یک چشم بر هم زدن میگذرد و فصل زمستان میرسد. به راستی چه زیبا است قدم زدن روی برگهای زرد و نارنجی پاییزی و صدای خش خش برگها. در ادامه این مطلب از مجله بانوان و دخترانه صورتیها با شعر در مورد پاییز ، شعرهای عاشقانه پاییزی در خدمت شما دوستان عزیز میباشیم به امید این که همه لحظات زندگی شاد و رمانتیک باشد. با ما همراه باشید.
♥ ♥ ♥ شعر در مورد پاییز ♥ ♥ ♥
بیا ای همنشین سرد پاییز
به آواهای شبهایم درآمیز
بیا ای رنگ مهتاب بلورین
تو شعری تازه در من برانگیز
♥ ♥ ♥ شعر در مورد پاییز ♥ ♥ ♥
به که گویم که تو منزلگه چشمان منی
به که گویم که تو گرمای دستان منی
گرچه پاییز نشد همدم و همسایهی من
به که گویم که تو باران زمستان منی
شعر نو در مورد پاییز
بیا ای همنشین سرد پاییز
به آواهای شب هایم درآمیز
بیا ای رنگ مهتاب بلورین
تو شعری تازه در من برانگیز
نیمکت چوبی کهنه نم گرفته زیر بارون
زیر سقف بی قرار شاخههای بید مجنون
ابر بی طاقت پاییز مثل من چه بی ستارست
مثل من شکسته از این نامههای پاره پارست
♥ ♥ ♥ شعر در مورد پاییز ♥ ♥ ♥
زیر سایبون چشمات تو شبستون نگاهت
یه جایی گوشه اشکات مچ عشقتو میگیرم
بین پاییز و زمستون انتظار و نم بارون
میون نامهربونی تا بخوای برات میمیرم
شعر پاییزی عاشقانه
شبهای ملال آور پاییز است
هنگام غزلهای غم انگیز است
گویی همه غمهای جهان امشب
در زاری این بارش یکریز است
♥ ♥ ♥ شعر در مورد پاییز ♥ ♥ ♥
دوباره پاییز
اما نه ((فصل خزان)) زرد!
دوباره پاییز
اما نه فصل اندوه و درد!
دوباره پاییز
فصل زیبای سادگی
دوباره پاییز، موسم شدید دلدادگی . .
♥ ♥ ♥ شعر در مورد پاییز ♥ ♥ ♥
برای من که دلم چون غروب پاییز است
صدای گرم تو از دور هم دل انگیز است ! . . .
♥ ♥ ♥ شعر در مورد پاییز ♥ ♥ ♥
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش.
باغ بی برگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاکِ غمناکش
سازِ او باران، سرودش باد
جامه اش شولای عریانیست
ورجز،اینش جامه ای باید
بافته بس شعله ی زرتار پودش باد
گو بروید ، هرچه در هر جا که خواهد ، یا نمیخواهد
باغبان و رهگذران نیست
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد
ور برویش برگ لبخندی نمی روید
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست
داستان از میوه های سربه گردونسای
اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید .
باغ بی برگی
خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن
پادشاه فصلها ، پائیز .
شعر در مورد پاییز
کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم.
برگهای آرزوهایم , یکایک زرد می شد,
آفتاب دیدگانم سرد می شد,
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد.
وه … چه زیبا بود, اگر پاییز بودم,
وحشی و پر شور ورنگ آمیز بودم,
شاعری در چشم من میخواند …شعری آسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله می زد,
در شرار آتش دردی نهانی.
نغمه ی من …
همچو آواری نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته.
پیش رویم :
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر :
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام :
منزلگه اندوه و درد وبد گمانی.
کاش چون پاییز بودم
♥ ♥ ♥ شعر در مورد پاییز ♥ ♥ ♥
مثل بوسهی پیش از خداحافظی
تکلیفت روشن نیست
من چقدر سادهام
که هنوز فکر میکنم
روزهای آخر پاییز
تمام طلسمها باطل میشود
و تو مرا فتح خواهی کرد.
♥ ♥ ♥ شعر در مورد پاییز ♥ ♥ ♥
آدمها گاهی خاکستریاند
نه بودنشان آرامت میکند و نه رفتنشان!
گاهی چنان با عشق میآیند
که هُرم نگاهشان
و عطر حرفهایشان
روحت را مینوازد
و گاهی چنان بی مِهرند
که تو میمانی
پنجرهای رو به پاییز،
بغضی تلخ
و سکوت و سکوت و سکوت….