رمانهایی با ژانر عاشقانه معمولا طرفداران زیادی در بین افراد مختلف با ردههای سنی گوناگون دارد و اکثر افرادی که به مطالعه رمان علاقهمند هستند خواندن رمانهای عاشقانه ایرانی را به سایر رمانها ترجیح میدهند. به همین سبب در این مطلب از صورتیها دانلود رمان ناسور را که یک رمان عاشقانه ایرانی است، برای کاربران مجله آماده کردهایم. امیدواریم این رمان را بپسندید.
دانلود رمان ناسور
رمان ناسور با ژانری عاشقانه و اجتماعی توسط نویسنده جوان نیلوفر قنبری در ۱۵۸ صفحه با قلمی روان و زیبا نوشته شده است. در ادامه خلاصه و قسمت کوتاهی از این رمان را میخوانید. برای دانلود رمان به انتهای مطلب مراجعه فرمایید.
خلاصهای از رمان ناسور:
وقتی چشمهایش را به سختی باز کرد و نگاهش به آن اتاق محقر و کوچک افتاد، همه چیز یادش آمد. آرزو کرد ای کاش آن اتاق و آن خانه و آدمهایش همه کابوس باشند. یک کابوس شبانه که وقتی ببینی واقعیت نداشته و همان جا نفس راحتی بکشی و با خودت بگویی “خدا را شکر”، بیدار میشوی خواب دیدم، یک خواب بد! اما نه! کابوس نبود؛ خیالات نبود؛ بدبختانه همهی آنها واقعی بودن
[box type=”download” align=”” class=”” width=””]مطلب پیشنهادی برای شما:
♦ رمان پرطرفدار دنیا پس از دنیا
[/box]قسمت کوتاهی از رمان ناسور:
احسان جلوی تلویزیون نشسته بود و ظاهرا داشت به یکی از سریالهای آبکی تلویزیون نگاه میکرد، اما حواسش پی گل بهار بود. از آخرین باری که صدای گل بهار را شنیده بود، مدت زیادی گذشته بود. او تماس گرفته بود، اما فقط یک بار، آن هم برای تشکر از کار ماجراجویانهاش. وقتی مادربزرگش یک تشکر جانانه از او کرده بود، گل بهار فقط در چند کلمه گفته بود. (باعث زحمت شدیم یک دنیا ممنون) فقط همین! بعد از آن تماس، از بس انتظار کشیده بود خسته شده بود. میدانست گل بهار دختری نبود که بیبهانه به او زنگ بزند. ولی او هم نمیتوانست به همین سادگی پا پس بکشد. حالا که دلش به او فرمان میداد اما دلیلی و بهانهای برای رفتن به آن جا نداشت. باید حرفش را گوش میکرد. آدرس خانهاش را داشت. با خودش حرف میزد. مثلا برم چی بگم، بگم گل بهار خانوم من از شما خوشم اومده؟ اون وقت اگه مادربزرگش بفهمه چند تا لیچار بارم میکنه و میگه پسرم این کارا آخر و عاقبت نداره. اون وقت این وسط منم که خیط میشم. کلافه و خسته، تلویزیون را خاموش کرد و کنترل را با حرص گوشهای پرت کرد و با خودش گفت: شاید اون بدونه من چی کار باید بکنم، باید برم با حامد حرف بزنم.
گل بهار وقتی داشت از پیاده رو رد میشد، چند پسر متلک بارانش کردند. سیاوش تا این صحنه را دید فوری ماشین را قفل کرد و به سمت گل بهار رفت. از این که آن پسرها اذیتش کنند عصبانی بود. گل بهار با دیدنش با تعجب گفت: -برگشتین؟ -آره نظرم عوض شد. حالا که تا این جا اومدم بهتره به کارم برسم. بعد چشم غره ای به پسرها رفت. گل بهار را به کلاسش رساند و دوباره سوار ماشینش شد و به شرکت رفت.
[box type=”download” align=”” class=”” width=””]