در فصل سرما و روزهای کوتاه فصل زمستان، مطالعه رمانهای جذاب و زیبا در کنار یک چای گرم میتواند بسیار دلنشین باشد. اگر شما نیز جزو افرادی هستید که علاقه شدید به رمان در این مطلب از صورتیها با ما همراه باشید تا رمانی عاشقانه و اجتماعی را با عنوان رمان فراموشی مادربزرگ مطالعه کنید. برای دانلود رمان فراموشی مادربزرگ به انتهای این مطلب مراجعه کنید.
دانلود رمان فراموشی مادربزرگ
در ادامه خلاصه و قسمت کوتاهی از رمان فراموشی مادربزرگ را با ژانری عاشقانه و اجتماعی اثر نویسنده جوان روشنک.ا مطالعه فرمایید.
خلاصهای از رمان فراموشی مادربزرگ:
رمان فراموشی مادربزرگ، داستان زندگی دختری شوخطبع و خیالپرداز به نام بهناز است که برخلاف میل و اراده خودش و به اسرار و اجبار خانواده هنر را رها کرده و در رشتهای که هیچ علاقهای به آن ندارد ادامه تحصیل میدهد. بهناز بعد از فارغالتحصیلی دو سالی را در خانه استراحت میکند که در این دو سال اعضای خانواده بهناز از بیکاری او ابراز نارضایتی کرده و در نهایت تصمیم میگیرند بهناز را برای مراقبت از مادربزرگ پیرش که مبتلا به بیماری آلزایمر است به روستایی در شمال بفرستند. بهناز که از زندگی خسته کنندهاش در تهران دلزده شده است، به خواست خانوادهاش عمل کرده و به روستا میرود و زندگی جدید و متفاوتی را در کنار مادربزرگ و افراد جدیدی که به زندگیاش وارد میشوند تجربه میکند.
قسمت کوتاهی از رمان فراموشی مادربزرگ:
– چمدان را روی زمین رها کردم و به سمتش رفتم. همچنان که از زیر سینی دست مامان رد میشدم چندین صلوات برای باقی زندگیام و روح پس از مرگم در صورت ترک این خاک با سانحهی رانندگی فرستادم. قرآن را باز کردم و سورهی حمد را که باز شد زمزمهوار خواندم. با خودم فکر کردم لابد خدا هم تصمیم دارد برای خودم فاتحهای بخوانم. قرآن را بستم و زیر لب سه بار توحید خواندم تا اگر پس از مرگ همه بر سر قبرم پیس پیس کردند و فاتحه نخواندند، خودم از قبل فاتحهای برای رفتن به بهشت برین خوانده باشم. بهزاد چمدانم را از خانه بیرون برد و من هم که خوشحال بودم لازم نیست این پلهها را با چمدان پایین بروم، به دنبالش راه افتادم. روی چهارمین پله بودم که مامان لیوان آب را طوری تکان داد که به جای آنکه فقط پشت پایم آب بریزد، از کمر به پایین خیس آب شدم.
[box type=”download” align=”” class=”” width=””]مطلب پیشنهادی برای شما:
♦ بلعیده شده، رمانی متفاوت و خواندنی
[/box]– کمی ریز خندید و سپس به خواب رفت. سرم را به پشت صندلیام تکیه دادم و از پنجرهی کنارم به در قرمز خانهی مادربزرگ چشم دوختم. به همین دو روز دور بودن از او به طرز غیر قابل توصیفی شدید دلتنگش شده بودم. جای آن حمید گفتنها، لبخند زدنها و بامزگیهایش شدید در روزمرگیهایم خالی شده بود و هیچ چیز و هیچ کس نمیتوانست این جای خالی را مثل خودش پر کند. با آنکه با خودم عهد بسته بودم تا صبح بیدار بمانم، خوابآلودگی بر عهدم چیره شد و در نیمههای شب بیآنکه حواسم باشد، به خواب رفتم. با صدای رعد و برقی شدید از خواب پریدم. تکیهی پیشانیام به شیشهی کنارم بود و جلوی چشمانم که تازه بازشان کرده بودم منظرهای زیبا از دشتی بزرگ در هوای روشن صبح با آسمان ابری که روی دشت پرده گسترده بود نمایان شد. تکیهی سرم را از شیشهی ماشین گرفتم و سرم را به سمت صندلی راننده که دادیار روی آن نشسته بود چرخاندم. همچنان که نگاهش به جادهی زیبای پیش رویش که هر دو سمتش با دشتهایی سبز مزین شده بود، دوخته شده بود رانندگی میکرد. در جایم صاف نشستم و خواستم حرفی بزنم که قبل از من گفت:
لینک دانلود رمان فراموشی مادربزرگ:
[/box]امیدواریم بعد از دانلود رمان فراموشی مادربزرگ این رمان جذاب را مطالعه کرده و نظرات و پیشنهادات خود را با ما در میان بگذارید. ممنون که در این مطلب از صورتیها نیز همراه ما بودید.
اگه ی رمان طنز با چاشنی عاشقی میخواین حتمن بخونین
خیلیییییییییییی قشنگهههههخ