مطالعه رمانهای متفاوت با ژانری ترسناک و تخیلی میتواند برای هر شخصی که معمولا به رمانهای عاشقانه علاقهمند است لذتبخش بوده و زمان بیکاری این افراد را پر کند. به همین سبب در این مطلب از صورتیها دانلود رمان سبحان با ژانری ترسناک و تخیلی را آماده کردهایم. برای آشنایی بیشتر با موضوع این رمان میتوانید در ادامه خلاصه و قسمت کوتاهی از رمان سبحان را مطالعه کرده و در صورت پسندیدن به دانلود رمان سبحان در انتهای صفحه بپردازید.
دانلود رمان سبحان
خلاصهای از رمان سبحان:
داستان رمان داستان زندگی دو دوست صمیمی است که با وارد شدن یک آینه در زندگی این افراد، سرنوشت هر دو تغییر پیدا میکند. یک آینه نفرین شده باعث زندانی شدن روح چندین انسان میشود که یکی از این افراد سبحان است. زندانی شدن روح که به یک مشکل بزرگ تبدیل شده به دست چه کسی حل خواهد شد؟ آیا کسی میتواند نفرین آینه را از بین ببرد و افراد را نجات دهد؟
قسمت کوتاهی از رمان سبحان:
مامان چند وقت بود گیر داده بود که باید زن بگیری اما هر بار به بهانههای مختلف از زیر جواب دادن در میرفتم، حتی یه بار علی اومد و از دست مامانم نجاتم داد. چپ میرم راست میام مامانم میگه باید زن بگیری. علی هم همش به شوخی میگه بیا منو بگیر هم خودتو راحت کن هم منو. بعضی وقتا دوست دارم جوری بزنمش که صدای بز بده؛ به خدا! هی بگذریم چند روزه که توی یه شرکت کار میکنم که هنوزم که هنوزه بعد از چند روز اسمشو یاد نگرفتم از بس که سخته چی بود؟ مهاران؟ نه نه بهاران گستر شر؟ نه ای بابا مه شرق آهان درست شد بهاران گستر مه شرق! بگو آخه یاروئی که این اسمو انتخاب کردی آیا در اون موقع اسم قحط بوده که یه همچین اسم مزخرفی روی شرکتت گذاشتی آیا؟ اه اه اعصابم به هم ریخت، تازگیا اعصابم زود به هم میریزه یا به قول علی خط خطی میشه،الانم از صبح سرکارم و دارم جون میکنم (الکی مثلا).
[box type=”download” align=”” class=”” width=””]مطلب پیشنهادی برای شما:
♦ رمان عاشقانه دنیا پس از دنیا
[/box]رفتم تو اتاقم و گوشیمو نگاه کردم، علی زمانو نوشته بود؛ اوه اوه امروز بود که! با حرص یه پیام که قابل پخش نیست رو براش فرستادم و رفتم به مامان گفتم، مهمونی چهار ساعت دیگه بود و من تا اون موقع بیکار بودم. گوشیمو واسه یک ساعت قبل از مهمونی کوک کردم و گرفتم خوابیدم. با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم و نشستم، یکم چشمامو مالیدم تا حواسم اومد سر جاش و قضیهی مهمونی رو یادم اومد، بلند شدم و رفتم تو حموم و یه دوش ده دقیقهای گرفتم و از حموم اومدم بیرون، لباسامو پوشیدم و رفتم به مامان گفتم بعدم رفتم تو اتاقم و کارای باقی مونده رو انجام دادم. وقتی رفتم بیرون مامانمم حاضر شده بود، با همدیگه سوار ماشین شدیم و راه افتادیم و وقتی رسیدیم خونهی علی پیاده شدیم و رفتیم طبقهی سوم، اوه ماشالله چه خبره! نزدیک صد و خوردهای مهمون داشتن. با دهن باز داشتم به کفشاشون نگاه میکردم که علی اومد و گفت:
لینک دانلود رمان سبحان:
[/box]به پایان دانلود رمان سبحان رسیدیم. امیدواریم این رمان تخیلی را پسندیده باشید و از خواندن آن لذت ببرید. منتظر نظرات و پیشنهادات شما کاربران عزیز هستیم.
میترسم نتونم بخوابم…خیلی ترسناکه؟
بقیه شو کجاگیر بیارم ؟
دارم از کنجکاوی میترکم بابا