کمتر دختری را میتوان پیدا کرد که مطالعه رمان عاشقانه را دوست نداشته باشد و این گونه رمان نخوانده باشد و یا به خواندن رمان عاشقانه با ژانری متفاوت علاقه نداشته باشد. در این مطلب میخواهیم یک رمان جدید به شما معرفی کنیم که موضوعی عاشقانه دارد. نام این رمان دختر افغان میباشد. برای دانلود رمان دختر افغان میتوانید به انتهای مطلب مراجعه نمایید.
دانلود رمان دختر افغان
در ادامه این مطلب از صورتیها خلاصه و قسمت کوتاهی از رمان دختر افغان نوشتهی زیبای فاطمه سادات مظفری را با ژانری عاشقانه و اجتماعی در ۶۲۸ صفحه زیبا میخوانید که امیدواریم این رمان متفاوت مورد پسند شما عزیزان قرا گیرد.
خلاصهای از رمان دختر افغان:
من دختری از خاک افغان و تو پسری از تبار آریایی، چگونه در مسیر قلبم ایستادی؟ چه شد که عاشق و شیدایت شدم؟! قلبهایمان نزدیک و دستهایمان سرد و دور است، زمینیان به عشق من و تو حسادت خواهند کرد، زهر تلخ حسد خود را به عشق پاک من و تو ریختند، از من دور میشوی و من در اسارت دشمن کاری از دستم برنمیآید، تپشهای قلبت را از من دریغ نکن، زندگیام به نزدم بازگرد، چشمهام را باز کردم. یک روز پر دردسر دیگر؛ همه مشکلاتم در یک آن یادم آمد. من دختری افغانی هستم، به کشورم و خودم افتخار میکنم؛ از اصلیتم هم خجالت نمیکشم. مگر ادمها از کشور و اصلیت خودشان خجالت میکشند؟
[box type=”download” align=”” class=”” width=””]مطلب پیشنهادی برای شما:
[/box]قسمت کوتاهی از رمان دختر افغان:
پا شدم و شروع کردم به قدم زدن.. تو ساحل کسی نبود.. خلوت و ساکت، چیزی که واقعا بهش نیاز داشتم، از زمانی که بچه بودم از همه دخترا متنفر بودم، دوستی داشتم به اسم عماد، چهرش جلوی چشمم ظاهر شد.. شوخ، مهربون، زودجوش و قدبلند بود.. چشمای قهوهای روشن، عاشق موهاش بودم.. خرمایی روشن خیلی جذاب بود.. هم دوست من بود هم دوست کیارش، از اول دبیرستان باهم آشنا شدیم.. تو دبیرستان از اخلاقش خوشم اومده بود، اونم سال دوم رشتشو ریاضی برداشت، زیادی تو فاز دخترا نبودیم.. میگفتیم خودمون رو عشقه، خیلی همو دوست داشتیم.. بهترین رفیقم بود.. رفیق فابریکم بود ولی.. ولی اون دریای عوضی همه چیز رو خراب کرد، پیش دانشگاهی میخوندیم، منو عماد تو درسامون خیلی موفق بودیم، ممتاز بودیم همیشه، کیارش هم درسش رو خوب میخوند ولی کنارش شیطنتاش بود، شماره میداد، شماره میگرفت، با دخترا دوست میشد ولی بعد یه مدتی کات میکرد، اونا رو زیاد به خودش وابسته نمیکرد، فقط واسه وقتای بیکاریش با اونا میگشت، هی منو عماد بهش میگفتیم این کارا رو نکن ولی به گوشش که بدهکار نبود، یروز که کیارش میخواست بره جلوی دبیرستان دخترانه که باز شیطنتاشو شروع کنه به زور منو عماد رو هم مجبور کرد باهاش بریم، کاش قلم پامون میشکست و نمیرفتیم، خلاصه اونروز رفتیم، ولی وقتی داشتیم برمیگشتیم عماد اون عماد قبلی نبود تو خودش بود، ازش هم پرسیدم چی شده هیچی نگفت، از فردای اون روز با کیارش میرفت، هر روز این کارشون بود، شاد شده بود، لبخند از چهرش پاک نمیشد، دلیلش رو هم به هیشکی نمیگفت تا اینکه عماد افسرده شد، گوشه گیر شد، من از کیارش بهش نزدیکتر بودم باهاش قرار گذاشتم تو پارک ازش پرسیدم چی شده گفت عشقش ترکش کرده گفتم شوخی نکن تو که اصلا به دخترا اهمیتی نمیدی، تلخ خندید، تلخی خندش قلبمو سوزوند، گفت که از همون روز اول که جلوی در دبیرستان دخترانه میرفتن یه دختر چشم ابی دیوونش کرده، دریا، یه دختر قد بلند، لاغر اندام، چشمای ابی خمارش که مژههاش میپوشوندشون خوشگل بود ولی واسه منی که به دخترا به چشم موجودات اضافی نگاه میکردم جذاب نبود.
[box type=”download” align=”” class=”” width=””]
ب نظر رمان قشنگی میاد
خیلی رمان قشنگی بود یه خورده غمگین شده ولی عااااالی بود. ممنون?
پایانش خوشه ایا?
عالی