داستان زیبای چشمه

داستان کوتاه چشمه

در ایران تعداد معدودی از انسان‌ها کتاب می‌خوانند و وقتی از آن‌ها می‌پرسی چرا کتاب نمی‌خوانی همیشه نبود وقت را بهانه می‌کنند. پاسخ ما به این افراد این است اگر وقت کتاب خواندن ندارید وقت برای خواندن داستان کوتاه دارید. داستان کوتاه را قبل از خواب ۲ دقیقه بخوانید و با آرامش بخوابید. در این مطلب براتون داستان کوتاه چشمه رو آماده کردم یک داستان کوتاه عالی واسه خوندن.

داستان کوتاه چشمه

چشمه

در باغی چشمه‌ای‌بود و دیوارهای بلند گرداگرد آن باغ، تشنه‌ای دردمند بالای دیوار با حسرت به آب نگاه می‌کرد.

ناگهان خشتی از دیوار کند و در چشمه افکند. صدای آب مثل صدای یار شیرین و زیبا به گوشش آمد. آب در نظرش شراب بود. مرد آنقدر از صدای آب لذت می‌برد که تند تند خشت‌ها را می‌کند و در آب می‌افکند.

آب فریاد زد: های، چرا خشت می‌زنی؟ از این خشت زدن بر من چه فایده‌ای می‌بری؟…

تشنه گفت: ای آب شیرین! در این کار دو فایده است. اول اینکه شنیدن صدای آب برای تشنه مثل شنیدن صدای موسیقی رُباب است. نوای آن حیات بخش است، مرده را زنده می‌کند. مثل صدای رعد و برق بهاری برای باغ سبزه و سنبل می‌آورد. صدای آب مثل هدیه برای فقیر است. پیام آزادی برای زندانی است، بوی یوسف لطیف و زیباست که از پیراهنِ یوسف به پدرش یعقوب می‌رسید .

فایده دوم اینکه: من هر خشتی که برکنم به آب شیرین نزدیک‌تر می‌شوم، دیوار کوتاهتر می‌شود.

خم شدن و سجده در برابر خدا، مثل کندن خشت است. هر بار که خشتی از غرور خود بکنی، دیوار غرور تو کوتاهتر می‌شود و به آب حیات و حقیقت نزدیکتر می‌شوی. هر که تشنه‌تر باشد تندتر خشت‌ها را می‌کند. هر که آواز آب را عاشق‌تر باشد. خشت‌های بزرگتری برمی‌دارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.