داستان کوتاهها مضوعات مختلفی از جمله آموزنده، طنز، عاشقانه و… دارند که هر کس بسته به سلیقهی خود این داستان کوتاه را انتخاب میکند. اگر شما فردی هستید که خواندن کتاب را دوست دارید میتوانید داستان کوتاه را نیز به راحتی بخوانید. ولی افرادی که کتاب خواندن دوست ندارند نیز باید داستان کوتاه بخوانند تا کم کم به کتاب نیز نزدیک شوند.با ما همراه باشید تا در این مطلب از مجله زنانه و دخترانه صورتیها داستان کوتاه مهندس را باهم بخوانیم و درس بگیریم.
داستان کوتاه مهندس
یک برنامهنویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامهنویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟
مهندس که میخواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید.
برنامهنویس دوباره گفت:
بازى سرگرم کنندهاى است. من از شما یک سوال میپرسم و اگر شما جوابش را نمیدانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال میکنید و اگر من جوابش را نمیدانستم من ۵ دلار به شما میدهم.
مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد.
این بار، برنامهنویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ۵٠ دلار به شما میدهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامهنویس بازى کند.
برنامهنویس نخستین سوال را مطرح کرد:« فاصله زمین تا ماه چقدر است؟»
مهندس بدون اینکه کلمهاى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامهنویس داد.
حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت:« آن چیست که وقتى از تپه بالا میرود ۳ پا دارد و وقتى پائین میآید ۴ پا؟»
برنامهنویس نگاه تعجبآمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بهدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ (chat) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.
بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ۵٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ۵٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد.
برنامهنویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمهاى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامهنویس داد و رویش را برگرداند و خوابید.
داستان کوتاه مهندس به پایان رسید امیدواریم این داستان کوتاه مورد پسند شما عزیزان قرار گیرد.
خخخ چه باحال
ممنون جالب بود.??
واقعا جالب بود؟؟؟؟!!!خیلی بی معنی
خخخ اره شمافقط کامنت های خوبو میذارید تایید بشه نظرات منفی تاییدنمیشه
در پاسخ به حمید : دوست عزیز تمام نظراتی که از نظر اخلاقی، سیاسی، قابل انتشار باشه مطمئناً منتشر خواهد شد. ما از نظرات و انتقادات استقبال میکنیم.