باهم بخوانیم: داستان کوتاه مرد فقیر
مرد فقیرى بود که همسرش کره مىساخت و او آنرا به یکى از بقالىهای شهر مىفروخت.
آن زن کرهها را به صورت دایرههای یک کیلویى مىساخت.
مرد آنرا به یکى از بقالىهای شهر مىفروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مىخرید.
روزى مرد بقال به اندازه کرهها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود.
او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت : دیگر از تو کره نمىخرم ، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مىفروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است .
مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت : ما ترازویی نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مىدادیم !
خیلی خوب بود
ممنون از نظرتون
هی زیبا بود ولی قدیمی با تشکر
ممنون از نظراتتون
چه باحال بود.
پاسخ به سارا– ممنون از نظرتون