صورتیها: روز پدر نزدیک و قدردانی از پدران زحمتکش که عمر خودشان را برای پرورش فرزندانشان میگذرانند واجب است. در این مطلب یک داستان کوتاه جالب و جدید را برای شما آماده کردم. اسم این داستان کوتاه جدید “داستان کوتاه محبت پدرانه” است. حتما این داستان کوتاه را بخوانید.
داستان کوتاه محبت پدرانه
داستان کوتاه محبت پدرانه :
فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود، روی نیمکتی چوبی، روبروی یک آبنمای سنگی.
پیرمرد از دختر پرسید:
– غمگینی؟
– نه..
– مطمئنی؟
– نه…
– چرا گریه میکنی؟
– دوستام منو دوست ندارن.
– چرا؟
– چون قشنگ نیستم
– قبلا اینو به تو گفتن؟
– نه.
– ولی تو قشنگترین دختری هستی که من تا حالا دیدم!
– راست میگی؟
– از ته قلبم آره…
دخترک بلند شد پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید، شاد شاد…!
چند دقیقه بعد پیرمرد اشکهاشو پاک کرد، کیفش رو باز کرد، عصای سفیدش رو بیرون آورد و رفت…
چه قشنگ بود
پاسخ به مائده– ممنون از همراهیتون