داستان کوتاه قهوه مبادا

داستان کوتاه قهوه مبادا

داستان کوتاه

خواندن کتاب داستان در فصل پاییز که هوا کمی سرد است در کنار یک قهوه‌ی تلخ بسیار لذت بخش است. در این فصل زیبا با خواندن داستان کوتاه‌ در مواقع بیکاری خود می‌توانید زمان خود را مفید بگذرانید و از این زمان بهره ببرید. با مجله زنانه و دخترانه صورتی‌ها همراه باشید تا باهم داستان کوتاه قهوه مبادا را بخوانیم و از این داستان کوتاه زیبا لذت ببریم و دقایق زیبایی را بگذرانیم.

داستان کوتاه قهوه مبادا

داستان کوتاه قهوه مبادا

داستان کوتاه قهوه مبادا :

با یکی از دوستانم وارد قهوه‌خانه‌‌ای کوچک شدیم و سفارش‌ دادیم…

به‌ سمت میزمان می‌رفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوه‌خانه شدند … و سفارش دادند:

پنج‌ تا قهوه لطفا … دو تا برای ما و سه تا هم قهوه مبادا … سفارش‌شان را حساب کردند، و دو تا قهوه‌شان را برداشتند و رفتند…

از دوستم پرسیدم: ماجرای این قهوه‌های مبادا چی بود؟

دوستم گفت: اگه کمی صبر کنی به زودی تا چند لحظه دیگه حقیقت رو می‌فهمی…

آدم‌های دیگری وارد کافه شدند … دو تا دختر آمدند، نفری یک قهوه سفارش دادند، پرداخت کردند و رفتند …

سفارش بعدی هفت‌ تا قهوه بود از طرف سه تا وکیل … سه تا قهوه برای خودشان و چهار تا قهوه مبادا …

همان‌طور که به ماجرای قهوه‌های مبادا فکر می‌کردم و از هوای آفتابی و منظره‌ی زیبای میدان روبروی کافه لذت می‌بردم، مردی با لباس‌های مندرس وارد کافه شد که بیشتر به گداها شباهت داشت …

با مهربانی از قهوه‌چی پرسید: قهوه‌ی مبادا دارید؟

خیلی ساده‌ است! مردم به جای کسانی که نمی‌توانند پول قهوه و نوشیدنی گرم بدهند، به حساب خودشان قهوه مبادا می‌خرند …

سنت قهوه‌ی مبادا از شهر ناپل ایتالیا شروع شد و کم‌کم به همه‌ جای جهان سرایت کرد …

بعضی‌ جاها هست که شما نه تنها می‌توانید نوشیدنی گرم به جای کسی بخرید، بلکه می‌توانید پرداخت پول یک ساندویچ یا یک وعده غذای کامل را نیز تقبل کنید.

داستان کوتاه قهوه مبادا به پایان رسید امیدواریم با خواندن این داستان کوتاه آموزنده بتوانید نکته‌های جالبی از این داستان یاد بگیرید.

2 دیدگاه برای “داستان کوتاه قهوه مبادا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.