هر داستان و قصهای که از نیاکان و بزرگان برای کودکان خوانده میشود دارای مفهوم و نکات و درس زیبایی از زندگی گذشتههایمان است که به صورت داستان کوتاه درآمده است تا به نسلهای بعدی انتقال یابد بیایید ما هم با خواندن داستان کوتاه برای فرزندانمان این داستانها را حفظ کنیم و به آیندگان انتقال دهیم. در ادامه این مطلب از مجله زنانه و دخترانه صورتیها داستان کوتاه زندگی خروسی را باهم میخوانیم.
داستان کوتاه زندگی خروسی
داستان کوتاه زندگی خروسی
کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت.
یک روز زلزلهای کوه را به لرزه درآورد و باعث شد که یکی از تخمها از دامنه کوه به پایین بلغزد.
بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعهای رسید که پر از مرغ و خروس بود. مرغ و خروسها میدانستند که…
باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند و آن را گرم نگه دارد تا جوجه به دنیا بیاید. تا این که یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد. جوجه عقاب مانند سایر جوجهها پرورش یافت و طولی نکشید که جوجه عقاب باور کرد که چیزی جز یک جوجه خروس نیست.
او زندگی و خانوادهاش را دوست داشت اما چیزی از درون او فریاد میزد که تو بیش از این هستی. تا این که یک روز که داشت در مزرعه بازی میکرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج میگرفتند و پرواز میکردند.
عقاب آهی کشید و گفت: ای کاش من هم میتوانستم مانند آنها پرواز کنم. مرغ و خروسها شروع کردند به خندیدن و گفتند: تو خروسی و یک خروس هرگز نمیتواند پرواز کند.
اما عقاب همچنان به خانواده واقعیاش که در آسمان پرواز میکردند خیره شده بود و در آرزوی پرواز به سر میبرد. اما هر موقع که عقاب از رویایش سخن میگفت به او میگفتند که رویای تو به حقیقت نمیپیوندد و عقاب هم کم کم باور کرد. بعد از مدتی او دیگر به پرواز فکر نکرد و مانند یک خروس به زندگی ادامه داد و بعد از سالها زندگی خروسی، از دنیا رفت.
داستان کوتاه زندگی خروسی به اتمام رسید امیدواریم این داستان کوتاه مورد پسند شما قرار گرفته و شما دوستان عزیز نیز درس خوبی از این داستان گرفته باشید. ممنون از همراهی شما
اصلا جالب نبود…
ولی به نظر من جالب بود