داستان کوتاه حسادت یا حماقت

داستان کوتاه حسادت یا حماقت

داستان‌های کوتاه یک گزینه مناسب برای اوقات فراغت می‌باشد و پر کردن زمان‌های آزاد می‌باشد. برای اینکه از خواندن داستان کوتاه خسته نشوید سعی کنید همیشه داستان کوتاه جدید بخوانید. در این مطلب از بخش داستان‌های کوتاه مجله صورتی‌ها یک داستان کوتاه حدید به نام  داستان کوتاه حسادت یا حماقت را آماده کرده‌ایم. با ما همراه باشید.

داستان کوتاه حسادت یا حماقت

داستان کوتاه حسادت یا حماقت

داستان کوتاه حسادت یا حماقت :

روزی پادشاهی ولخرج هنگام عبور از سرزمینی با دو دوست جوان ملاقات کرد.

این دو دوست بینوا که تا آن زمان با گدایی امرار معاش می‌کردند، همچون دو روی یک سکه جدانشدنی به نظر می‌رسیدند.

پادشاه که آن روز سرحال بود، خواست به آنها عنایتی کند. پس به هر کدام پیشنهاد کرد آرزویی کنند.

ابتدا خطاب به دوست کوچک‌تر گفت: به من بگو چه می‌خواهی قول می‌دهم خواسته‌ات را برآورده کنم.

اما باید بدانی من در قبال هر لطفی که به تو بکنم، دو برابر آن را به دوستت خواهم کرد!

دوست کوچک‌تر پس از کمی فکر با لبخندی به او پاسخ داد: «یک چشم مرا از حدقه بیرون بیاور..!»

حسادت اولین درس شیطان به انسان احمق است!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.