خواندن داستان کوتاه میتواند یک سرگرمی روزانه برای افرادی باشد که زمان زیادی برای تفریح ندارند و نمیتوانند از خواندن کتاب و گذران وقت با کتاب لذت ببرند. در این مطلب از مجله بانوان صورتیها برای شما کاربران عزیز داستان کوتاهی با عنوان داستان کوتاه جوراب آماده کردهایم. امیدواریم از خواندن این داستان لذت ببرید. با ما همراه باشید و داستان کوتاه جوراب را مطالعه کنید.
داستان کوتاه جوراب
وقتی خواستم زن بگیرم با خودم گفتم باید دختری از خانواده طبقه پایین بگیرم که با دارو ندارم بسازه و توقع زیادی نداشته باشه. واسه همین یه دختر بیست و یک ساله به اسم صباحت انتخاب کردم.
جهیزیه نداشت. باباش یک کارمند ساده بود. چهره چندان جذابی هم نداشت و من به خاطر انتخابم خوشحال بودم.
صباحت زن زندگی بود. بهش میگفتم امشب بریم رستوران؟
میگفت: نه، چرا پول خرج کنیم؟
میگفتم: صباحت جان لباس بخرم؟
میگفت: مگه شخصیت آدم به لباسه؟
تا اینکه براش به زور یه جفت جوراب خوشگل خریدم. دو ماه گذشت اما همسرم جوراب نو را نپوشید.
یه روز گفتم: عزیزم چرا جوراب تازهات رو نمیپوشی؟
با خجالت جواب داد: آخه این جورابا با کفشای کهنهام جور در نمیاد!
به زور بردمش بیرون و براش یه جفت کفش نو خریدم.
فرداش که میخواستیم بریم مهمونی باز کفش و جوراب رو نپوشید. بهش گفتم چرا تو کفش و جورابت رو گذاشتی توی صندوق و نمیپوشی؟
داستان کوتاه جوراب
مطلب پیشنهادی برای شما:
[/box]جواب داد: آخه لباسام با کفش و جورابم جور در نمیاد!
همون روز یک دست لباس براش گرفتم. اما همسرم باز نپوشید. دلیلش هم این بود: این لباسا با بلوز کهنه جور در نمیان!
رفتم دوتا بلوز خوب هم خریدم. این دفعه روسری خواست. روسری رو که خریدم. دیگه چیزی کم و کسر نداشت. اما این تازه اول کار بود! چون جوراباش کهنه شدن و پیرهنش هم از مد افتاد و از اول شروع کردم به خریدن کم و کسریهای خانوم!
تا این که یه روز دیدم اخماش رفته تو هم. پرسیدم چته؟
گفت: این موها با لباسام جور نیست. قرار شد هفتهای یه بار بره آرایشگاه.
بعد از مدتی دیدم صباحت به فکر رفته. بهم گفت: اسباب و اثاثیه خونه قدیمی شده و با خودمون جور درنمیاد.
عوض کردن اثاثیه خونه ساده نبود اما به خاطر همسر کم توقعم عوضش کردم. مبل و پرده و میز ناهارخوری و خلاصه همه اثاثیه خونه عوض شد. صباحت توی خونه باباش رادیو هم ندیده بود اما توی خونه من شبها تلویزیون میدید!
چند روز بعد از قدیمی بودن خونه و کثیفی محله حرف زد. یک آپارتمان شیک تو یکی از خیابونای بالا شهر گرفتم. اما این بار اثاثیه با آپارتمان جدید جور نبود!
دوباره اثاثیه رو عوض کردم. بعد از دو سه ماه دیدم صباحت باز اخم کرده. پرسیدم دیگه چرا ناراحتی؟ طبق معمول روش نمیشد بگه اما یه جورایی فهموند که ماشین میخواد!
با کلی قرض و قوله یه ماشین هم واسه خانوم خریدم. حالا دیگه با اون دختری که زمانی زن ایده ال من بود نمیشد حرف هم زد! از همه خوشگلا خوشگلتر بود! کارش شده بود استخر و سینما و آرایشگاه و پارتی! مدام زیر لب میگفت: آدم باید همه چیزش با هم متناسب باشه!
اوایل نمیدونستم منظورش چیه چون کم و کسری نداشت. خونه، زندگی، ماشین، اثاثیه و بقیه چیزا رو که داشت. اما بعد از مدتی فهمیدم چیزی که در زندگی صباحت خانوم کهنه شده و با بقیه چیزا جور درنمیاد خودم هستم!
مجبور شدم طلاقش بدم. خانه و ماشین و اثاثیه و هرچی که داشتم با خودش برد. تنها چیزی که برام موند همین لقب عاصم جورابی بود! یه جفت جوراب باعث شد که همه چی بهم بخوره. کاش دستم میشکست و براش نمیگرفتم!
چرا فال روزانه هارو برداشتیییییییییییییییییین؟
پاسخ به تارا – سلام دوست خوب، برنامه رو از طریق کافه بازار به روزرسانی (آپدیت) کنید. ورژن جدید صورتیها آماده شده و فال روزانه در منوی سمت راست برنامه قرار گرفته. ممنون از همراهیتون
چشم ممنون از برنامه خوبتون♡
چرا نظرات منو نمیزارین
اوک دگ کامنت نمزارم?
عالی بود داستان
خخخخ جالب بود
خخخخ خیلی باحال بود
جالب بود