داستان کوتاه ، داستان کوتاهی اززندگی افرادی است که میتواند تجربهای برای دیگر افراد باشد. خواندن داستاهای کوتاه یک سرگرمی مناسب برای همه میباشد. در این مطلب از مجله صورتیها برای شما داستان کوتاه جدید فالگیر را آماده کردهایم که امیدواریم این داستان کوتاه را بخوانید و از آن لذت ببرید.
داستان کوتاه جدید فالگیر
داستان کوتاه جدید فالگیر :
روز پیش از ترک سانفرانسیسکو در خیابان مارکت گردش میکردم. ناگاه در پشت جعبهی آیینهی دکان کوچکی که پردهای هم به آن آویخته بودند، لوحهای دیدم. روی لوحه نوشته بود: «با یک دلار، کف دست شما را میبینیم و با ورق، آیندهی شما را میگوییم.» قدری ناراحت وارد شدم و با مخلوقی گرد و قلمبه روبرو شدم که در حدود چهل سالی داشت. از اتاقک ته مغازه آمد و هنوز دهانش میجنبید، چون او را سر ناهار غافلگیر کرده بودم. با بیاعتنایی هر چه تمامتر میز کوچکی را که روبروی در ورودی به دیوار تکیه داشت نشانم داد و بیآنکه به قیافهام نگاه کند گفت: «لطفاً بنشینید!» و خودش هم روبروی من نشست. حرکاتش تند و عجولانه بود. باز گفت: «بفرمایید این ورقها را بر بزنید و سه بار کوپ کنید. بعد، دستتان را روی میز طوری بگذارید که کف دست به طرف من باشد.»
سپس، دستهای مرا برگرداند و نگاه کرد و پس از مدتی گفت: «سفر دور و درازی در پیش دارید، یعنی میخواهید از آمریکا بروید، ولی بهزودی برخواهید گشت و فعالیت تازهای خواهید داشت… که با آنچه الان دارید، کمی فرق خواهد کرد…»
این جا خودش هم دچار تردید شد و کمی دستپاچه به نظر رسید. باز گفت: «بلی، بالاخره تقریباً همان کار است، ولی البته با کمی اختلاف. من در این کار تازهی شما پیشرفت فوقالعادهای میبینم. در پیش پای شما راه فوقالعاده خوبی باز است و کار بسیار خوبی در انتظار شماست، ولی نمیتوانم بگویم چیست.»
برای نخستین بار نگاهم کرد، بعد دستم را گرفت: «در طالعت سه ازدواج میبینم که دو تای اول موفق نیست، ولی سومی موفق است و شما عمر خود را با زن سوم به خوشبختی به سر خواهید برد. سه بچه هم در طالع شماست.» (در این مورد اشتباه کرد!) بعد، دوباره دست مرا به دقت وارسی کرد و باز گفت: «بلی، شما ثروت کلانی به هم خواهید زد، و در سن هشتاد و دو سالگی از بیماری ذاتالریه خواهید مرد. لطفاً یک دلارتان را بدهید. دیگر سؤالی ندارید؟»
به خنده گفتم:
«نه، و گمان میکنم که همین کافی باشد.»
خخخخخخ سکتش داد بدبخت
چیشد الان؟؟؟؟
زیبا(⌒_⌒)❤❤❤
آغا من نگرفتم خب یعنی چی؟کف دستشو خوندو یکیش هم اشتباه گفت که چی؟نکته اش چی بود خب؟؟؟؟
پاسخ به nilofar.gh– نکته ی زیبایی داره داستان که بعد چند بار خوندن ادم متوجه میشه
مثل همیشه عالی و زیبا ممنونم ازت آیدا جون
پاسخ به ساغر– خوشحالم که پسندیدین
عه چی شد؟منم نفهمیدم.
مثل همیشه عالی بود ممنون ????❤
من که نفهمیدم چی شد…..تو روخدا اگه میدونین بگین
آیدا جون شاید باورت نشه ولی منم نفهمیدم چی شد!حالا واقعن چی شد؟
پاسخ به zahra– عزیزم منظورش اینه که دنیا ارزشش بیشتر از یک سنت نیست
آیدا جون ترو خدا نظراتم رو بذار دیگه!
پاسخ به پریا– حتما میذارم
نکته ش چی بود؟
پاسخ به شیما– ارزش زندگی بیشتر ازیک سنت نیست
اهان مرسی….عجب خنگما
اهان فهمیدم…..مرسی عزیزان