داستان کوتاه بیشرمانه زیستن

داستان کوتاه بیشرمانه زیستن

با یک داستان کوتاه جدید و جالب دیگر در خدمت شما هستم. اسم این داستان کوتاه جدید ، داستان کوتاه بیشرمانه زیستن است که بسیار خواندنی است. در ادامه با ما همراه باشید و این داستان کوتاه جدید و جالب را بخوانید

باهم بخوانیم داستان کوتاه بیشرمانه زیستن

داستان کوتاه بیشرمانه زیستن

داستان کوتاه بیشرمانه زیستن

روزی، در مجلس ختمی، مرد متین و موقری که در کنارم نشسته بود و قطره اشکی هم در چشم داشت، آهسته به من گفت: آیا آن مرحوم را از نزدیک می‌شناختید؟

گفتم: خیر قربان! خویشِ دور بنده بوده و به اصرار خانواده آمده‌ام، تا متقابلا، در روز ختم من، خویشان خویش، به اصرار خانواده بیایند.
حرفم را نشنید، چرا که می‌خواست حرفش را بزند. پس گفت: بله… خدا رحمتش کند! چه خوب آمد و چه خوب رفت. آزارش به یک مورچه هم نرسید. زخمی هم به هیچ‌کس نزد. حرف تندی هم به هیچ‌کس نگفت. اسباب رنجش خاطر هیچ‌کس را فراهم نیاورد. هیچ‌کس از او هیچ گله و شکایتی نداشت. دوست و دشمن از او راضی بودند و به او احترام می‌گذاشتند… حقیقتا چه خوب آمد و چه خوب رفت…

گفتم: این، به راستی که بیشرمانه زیستن است و بیشرمانه مردن.
با این صفات خالی از صفت که جناب‌عالی برای ایشان بر شمردید، نمی‌آمد و نمی‌رفت خیلی آسوده‌تر بود، چرا که هفتاد سال به ناحق و به حرام، نان کسانی را خورد که به خاطر حقیقت می‌جنگند و زخم می‌زنند و می‌سوزانند و می‌سوزند و می‌رنجانند و رنج می‌کشند… و این بیچاره‌ها که با دشمن، دشمنی می‌کنند و با دوست دوستی، دائما گرسنه‌اند و تشنه، چرا که آب و نان شان را همین کسانی خورده‌اند و می‌خورند که زندگی را “بیشرمانه مردن” تعریف می‌کنند.

آخر آدمی که در طول هفتاد سال عمر، آزارش به یک مدیر کلّ دزد منحرف، به آدم بدکار هرزه، به یک چاقو کش باج بگیر محله هم نرسیده، چه جور جانوری است؟ آدمی که در طول هفتاد سال، حتی یک شکنجه گر را از خود نرنجانده و توی گوش یک خبرچین خودفروش نزده است، با چنگ و دندان به جنگ یک رباخوار کلاه بردار نرفته، پسِ گردن یک گران فروش متقلب نزده، و تفی بزرگ به صورت یک سیاستمدار خودباخته ی وابسته به اجنبی نینداخته، با کدام تعریفِ آدمیت و انسانیت تطبیق می کندو به چه درد این دنیا می خورد؟
آقا ی محترم!ما نیامده ایم که بود و نبودمان هیچ تاثیری بر جامعه بر تاریخ، بر زندگی و بر آینده نداشته باشد. ما آمده ایم که با دشمنان آزادی دشمنی کنیم و برنجانیم شان، و همدوش مردان با ایمان تفنگ برداریم و سنگر بسازیم، و همپای آدمهای عاشق، به خاطر اصالت و صداقت عشق بجنگیم.

ما آمده ایم که با حضورمان، جهان را دگرگون کنیم، نیامده ایم تا پس از مرگمان بگویند: از کرم خاکی هم بی آزارتر بود و از گاو مظلومتر، ما باید وجودمان و نفس کشیدنمان، و راه رفتنمان، و نگاه کردنمان،و لبخند زدنمان هم مانند تیغ به چشم و گلوی بدکاران و ستمگران برود…

ما نیامده ایم فقط به خاطر آنکه همچون گوسفندی زندگی کرده باشیم که پس از مرگمان، گرگ و چوپان و سگ گله، هر سه ستایشمان کنند…

گمان می کنم که آن آقا خیلی وقت بود که از کنارم رفته بود، و شاید من هم، فقط در دل خویش سخن می گفتم تا مبادا یکی از خویشاوندان خوب را چنان برنجانم که در مجلس ختمم حضور به هم نرساند

لطفا نظر خود را در مورد این مطلب از مجله زنانه و دخترانه صورتی‌ها برای ما کامنت کنید.

3 دیدگاه برای “داستان کوتاه بیشرمانه زیستن

  1. گل دختر گفته:

    واقعافــــــــــوووق العاده بودممنون ازمجله خوبتون لطفا ازاین داستانهای کوتاه که ماروبه خودمون میارن وانسانیت رویاداو ی میکنن بیشتربذارین سپاس ازمجله خوبتون❤❤?

  2. سحر گفته:

    واسه درس های ازاد فارسی خیلی ب درد میخوره
    واقعن مرسی
    خسه نباشی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.