داستان کوتاه امید نباید هرگز خاموش شود
خواندن داستان کوتاه میتواند بهترین سرگرمی برای گذراندن زمان باشد بخصوص برای افرادی که زمان بیکاری کمتری داشته و فرصت خواندن کتابها را ندارند بهترین مورد است. در این مطلب از مجله زنانه و دخترانه صورتیها برای شما کاربران عزیز داستان کوتاه امید نباید هرگز خاموش شود را آماده کردهایم که امیدوار هستیم این داستان کوتاه مورد پسند و توجه شما عزیزان قرار بگیرد.
داستان کوتاه امید نباید هرگز خاموش شود
چهار شمع به آرامی میسوختند، محیط آن قدر ساکت بود که میشد صدای صحبت آنها را شنید.
اولین شمع گفت:« من صلح هستم، هیچ کس نمیتواند مرا همیشه روشن نگه دارد. فکر میکنم که به زودی خاموش شوم. هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود که شعله آن کم و بعد خاموش شد.»
شمع دوم گفت:« من ایمان هستم، واقعا انگار کسی به من نیازی ندارد برای همین من دیگر رعبتی ندارم که بیشتر از این روشن بمانم.» حرف شمع ایمان که تمام شد، نسیم ملایمی وزید و آن را خاموش کرد.»
وقتی نوبت به سومین شمع رسید با اندوه گفت:« من عشق هستم توانایی آن را ندارم که روشن بمانم، چون مردم مرا به کناری انداختهاند و اهمیتم را نمیفهمند، آنها حتی فراموش کردهاند که به نزدیکترین کسان خود محبت کنند و عشق بورزند.»
پس شمع عشق هم بیدرنگ خاموش شد.
کودکی وارد اتاق شد و دید که سه شمع دیگر نمیسوزند.
او گفت:« شما که میخواستید تا آخرین لحظه روشن بمانید، پس چرا دیگر نمیسوزید؟»
چهارمین شمع گفت:« نگران نباشد، تا وقتی من روشن هستم، به کمک هم میتوانیم شمعهای دیگر را روشن کنیم، من امید هستم.»
چشمان کودک درخشید، شمع امید را برداشت و بقیه شمعها را روشن کرد.
بنابراین شعله امید هرگز نباید خاموش شود. ما باید همیشه امید و ایمان و صلح و عشق را در وجود خود حفظ کنیم.
داستان کوتاه امید نباید هرگز خاموش شود به پایان رسید امیدواریم با خواندن این کوتاه لحظات خوبی را گذرانده باشید و درس خوبی از این داستان بگیرید.
عالی بود