با خواندن داستان کوتاه آموزنده برای فرزندانمان آنها را آموزش دهیم که کتاب را بهترین دوست خود بدانند و از کتاب بهرهمند شوند و سرلوحه خود قرار دهند. در این قسمت از مجله صورتیها برای شما داستان کوتاه آموزنده امنیت آزادی نان را آماده کردهایم که امیدواریم مورد پسند قرار گیرد.
داستان کوتاه آموزنده امنیت آزادی نان
داستان کوتاه آموزنده امنیت آزادی نان :
نیمروز بود کشاورز و خانوادهاش برای نهار خود را آماده میکردند یکی از فرزندان گفت در کنار رودخانه هزاران سرباز اردو زدهاند چادری سفید رنگ هم در آنجا بود که فکر میکنم پادشاه ایران در میان آنان باشد سه پسر از میان هفت فرزند او بلند شدند به پدر رو کردند و گفتند زمان مناسبی است که ما را به خدمت ارتش ایران زمین درآوری ، پدر از این کار آنان ناراضی بود اما به خاطر خواست پیگیر آنها پذیرفت و به همراهشان به سوی اردو رفت .
دو جنگاور در کنار درختی ایستاده بودند که با دیدن پدر و سه پسرش پیش آمدند :…
جنگاوری رشید که سیمایی مردانه داشت پرسید چرا به سپاه ایران نزدیک میشود . پدر گفت فرزندانم میخواهند همچون شما سرباز ایران شوند .
جنگاور گفت تاکنون چه میکردند . پدر گفت همراه من کشاورزی میکنند .
جنگاور نگاهی به سیمای سه برادر افکند و گفت و اگر آنان همراه ما به جنگ بیایند زمین های کشاورزیت را میتوانی اداره کنی ؟
پیرمرد گفت آنگاه قسمتی از زمینها همچون گذشته برهوت خواهد شد .
جنگاور گفت : دشمن کشور ما تنها سپاه آشور نیست دشمن بزرگتری که مردم ما را به رنج و نابودی میافکند گرسنگی است کارزار شما بسیار دشوارتر از جنگ در میدانهای نبرد است .
آنگاه روی برگرداند و گفت مردم ما تنها پیروزی نمیخواهند آنها باید شکم کودکانشان را سیر کنند . و از آنها دور شد .
جنگاور دیگری که ایستاده بود به آنها گفت سخن پادشاه ایران فرورتیش ( فرزند بنیانگذار ایران دیاکو ) ! را بگوش بگیرید و کشاورزی کنید . و سپس او هم از پدر و سه برادر دور شد .
فرزند بزرگ رو به پدر پیرش کرد و گفت : پدر بیمهریهای ما را ببخش تا پایان زندگی سربازان تو خواهیم بود . ارد بزرگ خردمند برجسته کشورمان میگوید : فرمانروایان همواره سه کار مهم در برابر مردم دارند . نخست : امنیت ، دوم : آزادی و سوم : نان .
آیداجون میشه داستان کوتاه عاشقانه بیشتر بزاری؟
پاسخ به zahra-650– چشم حتما