عاشورا واقعهای بزرگ برای مسلمانان بود به طوری که بعد از گذشت این همه سال هنوز هم فراموش نشده است و هر سال با شکوه تمام داستان این روز روایت میشود و مردم به عزاداری میپردازند. داستانهای کوتاه زیادی برای روز عاشورا وجود دارد که نسل به نسل از پدرهایمان برای ما باقی مانده است. در این مطلب برخی از این داستانهای کوتاه از عاشورا را برای شما تدارک دیدهایم تا شما نیز بیشتر با این واقعه عظیم آشنا شوید. با مجله صورتیها همراه باشید.
داستانهای کوتاه از عاشورا
داستانهای کوتاه از عاشورا، گفتگوی امام حسین(ع) با ام سلمه:
هنگامی که امام حسین(ع) تصمیم گرفت از مدینه خارج شود، امّ سلمه نزد آن حضرت آمد و گفت «پسرم! با رفتن به عراق من را محزون و غمگین مکن، از جدت رسول خدا(ص) شنیدم که میفرمود «فرزندم حسین(ع) در سرزمین عراق در محلی به نام کربلا کشته میشود»
امام حسین(ع) فرمود: «مادر! بخدا سوگند من هم این را میدانم و میدانم که کشته خواهم شد، و چارهای جز این ندارم، به خدا قسم روزی را که کشته میشوم میدانم و کسی که مرا میکشد میشناسم و محلی را که در آن دفن میشوم میدانم و میدانم چه کسانی از اهل بیت و نزدیکان و شیعیان من کشته میشوند، مادر! اگر بخواهی قتلگاهم را به تو نشان میدهم.
سپس حضرت به طرف کربلا اشاره کرد و زمین را هموار کرد و قتلگاه و محل دفن و لشگرگاه خود را به او نشان داد.
امّ سلمه شدیداً گریه کرد و کار امام حسین(ع) را به خدا واگذار نمود.
حضرت به او فرمود: «مادر! مشیّت خدای عزّ وجلّ بر این است که مرا بر اثر ظلم و دشمنی، کشته و بیسر ببیند و اهل بیت و اقوام و زنان مرا آواره ببیند و فرزندانم را سر بریده و مظلوم و اسیرِ در بند ببیند در حالی که طلب یاری میکنند اما کسی را برای یاری نمییابند.
[box type=”download” align=”” class=”” width=””]این مطلب را نیز بخوانید:
♦ عکس پروفایل دخترونه برای محرم
[/box]داستان کوتاه در مورد عاشورا
داستان کوتاه آرامش امام حسین(ع) در روز عاشورا:
امام سجاد(ع) فرمود: «روز عاشورا، هنگامی که کار بر امام حسین(ع) بسیار سخت شد، عدهای از یاران آن حضرت دیدند که حال امام(ع) با حال آنها فرق دارد آنان، هر چه بیشتر در محاصره دشمن قرار میگرفتند، ناراحتتر میشدند و دلهایشان پریشانتر میشد، ولی حال امام حسین(ع) و بعضی از خواص یاران چنین نبود، بلکه رنگ چهره آنها برافروختهتر میشد و آرامتر میشدند در این وقت بعضی به یکدیگر میگفتند «گویا حسین(ع) باکی از مرگ ندارد»
امام(ع) به آنها رو کرد و فرمود: «ای فرزندان عزیز و بزرگوار من! قدری آرام بگیرید، صبر و تحمّل کنید، زیرا مرگ پلی است که شما را از گرفتاریها و سختیها به سوی بهشتهای وسیع و نعمتهای جاودان گذر میدهد کدام یک از شما دوست ندارد از زندانی به قصری انتقال یابد؟ آری مرگ برای دشمنان شما قطعاً چنان است که از قصری به سوی زندان انتقال یابند پدرم نقل کرد که:
رسول اکرم (ص) فرمود: «اِنَّ الدُّنیا سِجْنُ الْمُؤمِنِ وجَنَّهُ الْکافِرِ وَالْمَوْتُ جِسْرُ هؤلاءِ اِلی جَنّاتِهِم وَجِسْرُ هؤُلاءِ اِلی جَحِیمِهِم.»
همانا دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است و مرگ پلی است که مؤمنین را به سوی بهشت و کافرین را به سوی دوزخ میکشاند.
سپس فرمود «نه من دروغ میگویم و نه پدرم و رسول خدا به من دروغ گفتهاند»
موسوعه کلمات الامام الحسینع ص۲۹۱ ج ۶۶
داستان کوتاه عاشورا
داستان کوتاه آب دادن امام حسین(ع) به سپاه دشمن:
کاروان حسینی، شب را در منزلگاه شَراف به سر بردند بامداد، امام (ع) دستور داد ظرفها و مشکها را پر از آب کرده به راه خود ادامه دهند هنگام ظهر یکی از همراهان تکبیر گفت امام(ع) علّت تکبیر را پرسید، او گفت «نخلستانهای کوفه دیده میشود» کسانی که به راه آشنا بودند، گفتند «اینجا کجا و کوفه کجا؟» با دقت به راه نگاه کردند، دریافتند که لکشر مجهزی غرقِ در اسلحه، پیش میآید امام (ع) فرمود «آری، سپاه مجهزی به پیش میآید»
در این هنگام با اصحاب به مشورت پرداختند که در برابر سپاه دشمن، کجا سنگر بگیرند آنها گفتند در همین نزدیکی، از ناحیه چپ، قریه «ذو حُسُم» مکان مناسبی است
کاروان آنجا رفته، خیمهها را برپا کرده و آماده دفاع شدند طولی نکشید که سپاه هزار نفری به فرماندهی حر بن یزید ریاحی، به آنجا رسید، اما معلوم بود که در حال حاضر قصد جنگ ندارند امام (ع) آثار تشنگی و رنج فراوان را در چهرههای سپاه حر مشاهده نمود، و به یاران فرمود از آبی که همراه دارند، آنها و حیواناتشان را سیراب کنند به دستور آن حضرت تا آخرین نفر آنها را آب دادند.
علی بن طعان محاربی میگوید «من آن روز در لکشر حر بودم و آخرین نفری بودم که دنبال لشکر به آنجا رسیدم چون حسین(ع) تشنگی من و اسبم را دید، فرمود “روایه را بخوابان” من شتر را خواباندم، فرمود “از آب بیاشام” آشامیدم و اسبم را نیز سیراب کردم.
معانی الأخبار صدوق ص۲۸۸
۳ داستان از داستانهای کوتاه از عاشورا را مطالعه کردید. امیدواریم این مطلب نیز مورد توجه شما دوستان قرار گرفته باشد.
عالیییییییییییییییی واقعا عالی بخصوص اون اخری???
عالی بودن مرسی ایداجون
ممنون آیدا جون تاحالا این داستان هارو نشنیده بودم