حال و هوای هفته:
سلام به همه صورتیهای عزیز 🙂
مطلب ( حال و هوای این هفته ) هر جمعه برای شما صورتی های عزیز منتشر میشه که توش کلی مطالب جالب براتون آماده میکنیم . موزیک هفته – شعر هفته- عکس نوشته های هفته ( اختصاصی صورتی ها)-کتاب پشنهادی هفته – نکات مهم هفته – و …… )
آهنگ هفته :
نام آهنگ : به تو مدیونم
خواننده: میثم ابراهیمی
متن آهنگ:
چشمات پر امیدن احساس قشنگی رو بهم میدن
تو روز و روزگاری که دلم میخواست
یکی ببینتم حال منو دیدن
قلبم پر احساسه ،ببین چقد رو دوری تو حساسه
همیشه وقت دلتنگی تو این دنیا
به جز تو هیچکسو دیگه نمیشناسه
آرومم، دنیا رو نمیدونم برام کافیه
وقتی که کنار تو تو این خونم
آرومم آرومــــــــم
آرامش این خونه رو حسی روکه میگه نرو
حتی تو که جون منی این جونه رو مدیون تو ام
این حسی که دلتنگم و آسمون خوشرنگمو
وقتی که تو آهنگمی آهنگمو مدیون تو ام
روزا که بارون میزنه به شیشمون
انگار خدا نشسته اینجا پیشمون
چشام از حس بودنت خیسه همش
بابت بودن تو ممنونم ازت
ممنونم ازت
عکس نوشته های این هفته (مخصوص مجله صورتیها):
تکست های هفته :
حالا جدا از بعضی ها که خیلی خوش خوراک هستند ، هرچه دم دستشان می آید می بلعند بعضی ها هم هستند پر از ادا و اطوار که ماشاالله چشم هایشان کار جوانه های چشاییشان را هم گردن گرفته اند؛
بچه هایی هستند که می گویند آبگوشت دوست ندارند ، خب ندارند ، دوست داشتن خودشان است ، شکم خودشان است ، دوست دارند با چیزی که خوششان می آید پرش کنند ، حالا نه که واقعا آبگوشت بد مزه باشد ها ، نه ، اینها همه اش زیر سر همان چشم است که با قیافه آبگوشت حال نمی کند ، حالا تو هزار بار بگو بخور ، بگو بچه بخور جان بگیری ، بخور داری میمیری ، نمی خورد ، خب واقعا چشم هایش آبگوشت را چشم گیر نکرده اند ، حالا همین بچه دو صبایی که بگذرد ، یکم عقل توی سرش بیاید ، آبگوشت خور می شود ، حالا جان گرفته ، دیگر مردنی نیست ، کسی به زور آبگوشت توی حلقش نمی ریزد ، کسی تعارفش نمی کند
این
دقیقا
همان ماییم
درست وقتی یکی دوستمان دارد ، هی برایمان عاشقانه حرف می زند ، هی می خواهد حالی مان کند که فلانی دوستت دارم ، ما نمی خواهیم ، ما دوست نداریم
خب دل خودمان است ، احساس خودمان است ، دوست داشتن خودمان است ، دوست داریم با دوست داشتن هرکه دوست داریم پرش کنیم ، حالا نه که واقعا طرف بد باشد ها ، نه ، اینها همه اش زیر سر همان چشم است ، که با قیافه طرف حال نمی کند ، حالا نه که فقط قیافه ، کلا حال نمی کند ، مثل آبگوشت ، نمی دانم لامذهب کور است ، ناسلامتی چشم است که ، حالا دو صبا ، شاید هم چند صبا که گذشت ، عقل توی سرمان آمد ، می بینیم ای داد بیداد ، چقدر آن طرف خوب است ، چقدر دوستش داریم ، چقدر خوشمزه است ، مثل آبگوشت
ولی دیر است
این عقل ما همیشه عقب است
همیشه دیر می آید
مثل دندان عقل که دیر تر تشریفشان را می آورند
حیف
دیگر کسی دوستت دارم تعارفمان نمیکند…
مسعود ممیزالاشجار
.
.
.
.
ما میتوانیم خیلی چیزها به آدمهای اطرافمان هدیه کنیم. مثل عشق، لذت و محبت. اما لیاقت داشتنشان را ما نمیتوانیم به آنها بدهیم.
ماشادو دِ آسیس
.
.
.
.
اغلب بهترین قسمتهای زندگی زمانی بوده اند که هیچ کاری نکرده ای و نشسته ای درباره ی زندگی فکر کرده ای. منظورم اینست که مثلن می فهمی که همه چیز بی معناست، بعد به این نتیجه می رسی که خیلی هم نمی تواند بی معنا باشد. چون تو می دانی بی معناست و همین آگاهی تو از بی معنا بودن، تقریبن معنایی به آن می دهد.
می دانی منظورم چیست؟ بدبینی خوش بینانه
نکته های این هفته :
دیگه باید بیدار شی، فکر کن که همه اش یه خواب بوده، یه کابوس وحشتناک، ولی هرچی بوده تموم شده و تو هنوز زنده ای.
من آدم های زیادی رو می شناسم که روزهای خیلی سختی رو گذروندن،
آدم هایی که تنهایی رو دیدن، آدم هایی که شکست خوردن، آدم هایی که توی تاریکی موندن، سقوط کردن و آزار دیدن، اما دوباره روی پاهاشون وایسادن و از نو شروع کردن.
وقتش رسیده که بلند شی و دست و صورتت رو بشوری و هرچیزی که آزارت میده رو فراموش کنی.
فراموش کردن سخته، همه این رو می دونیم، اما این بهترین کاریه که می تونی انجام بدی.
روزبه معین
.
.
.
.
.
.
بـــدانید:
عصبانیت = ﮐﺒﺪ ﺭﺍ ﺿﻌﯿﻒ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﻏﻢ ﻭ ﻏﺼﻪ = ﺷﺸﻬﺎ ﺭﺍ ﺿﻌﯿﻒ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ = ﻣﻌﺪﻩ ﺭﺍ ﺿﻌﯿﻒ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﺍﺳﺘﺮﺱ = ﻗﻠﺐ ﻭﻣﻐﺰ ﺭﺍﺿﻌﯿﻒ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﺗﺮﺱ = ﺑﺎﻋﺚ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ افتادن ﮐﻠﯿﻪ ﻫﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ
داستان کوتاه این هفته :
جان، آجودانِ ستادِ ارتش بود. از صبح که بیرون زده بود، ریگی توی کفشش، حس می کرد. پایش را مدام جمع می کرد تا آنرا به گوشه ای براند یا ثابت نگه دارد تا در یک فرصتِ مناسب، کفشِ خود را در بیاورد و از شرّ ِ ریگ، راحت شود. سرِ ظهر، خیسِ عرق بود که بالاخره وقتش رسید. پشتِ سرِ رییس ارتش، کنارِ ستونی ایستاد و خم شد تا کفش را در بیاورد.
گلوله ای از بالای سرش، صفیر کشید و مغزِ رییسِ ستاد را به دیوار پاشید…
جان، ریگ را حالا قاب کرده و هر روز می بوسد.
مری کلارک
.
.
.
.
.
.
بعد از سال ها همدیگر را دیده بودیم، رفیق خوبی بود آن سال ها. اما خب میدانی که تقدیر سرگرمی اش همین است، اینکه خوب ها را از تو بگیرد.
بعد از روبوسی بلافاصله بدون اینکه مجال بدهد پرسید خب چه خبر ؟
آن لحظه انگار دنیا برایم از حرکت ایستاد، انگار که نه واقعا از حرکت ایستاد،
آن زن میانسالی که داشت سوار تاکسی میشد همانطور که در را باز کرده بود و یک پایش داخل ماشین بود و یک پایش بیرون همانطور صامت مانده بود، صاحب مغازه آن ابزار آلاتی بیرون مغازه همانطور که از سیگارش کام میگرفت و به امتداد پیاده رو نگاه میکرد صامت و بی حرکت مانده بود، آن موتور سواری که از وسط بلوار داشت خلاف میامد به اینور خیابان هم چشم به اینطرف خیابان صامت مانده بود،
به رفیقم نگاه کردم، به چشم هایش،
اتفاق های همه ی این سال ها از درون بایگانی ذهنم به سرعت بیرون میامدند، یکی پس از دیگری، آنقدر سر فصل خبرهایی که در نبودنش اتفاق افتاده بود زیاد بود که مجبور بودم ذهنم را روی “مهم ترین عناوین چند سال اخیر” تنظیم کنم!
می خواستم برایش از رفتن عزیز جان بگویم، از اینکه روز آخری که میرفت رنگ چشم هایش از همیشه محشرتر شده بود،
میخواستم برایش از درخت خرمالوی وسط حیاط بگویم، که چطور از بیخ و بن نابودش کردند. میخواستم برایش از سه ماه تابستانی که بعد از جدایی در یک اتاق ده متری با یک نایلون فیلم و سیگار سر کردم بگویم. می خواستم برایش از همه ی آنهایی که آن سالها با ما بودند بگویم که این بهار تولد یک سالگی فرزندشان است. میخواستم برایش از خداحافظی با تکه های جانمان در فرودگاه بگویم. میخواستم برایش از روز خداحافظی پای آبسرد کن بگویم، میخواستم برایش از رفیق هایی که نارفیق شدند و نارفیق هایی که رفیق شدند بگویم…
کم کم همه چیز دوباره داشت به حرکت در میامد ، پیرزن آرام آرام داشت می نشست توی ماشین…
دود سیگار آن ابزار آلاتی داشت کم کم در هوا پخش میشد…
موتوری آماده ی حرکت و ادامه ی خلافش بود
نگاهی به چشمان رفیقمان انداختم، زیر لب گفتم همه اینها را بشنوی و یا نشنوی چیزی تغییر نمیکند…
نهایت نهایتش یک متاسفم مهمان ام میکنی…
میدانی؟ من فکر میکنم چیزهایی که دیگر نمیتوان تغییرشان داد را بازگو کردن و تعریف کردن عین حماقت است،
سبک شدن نیست، داغ دوباره است
اصلا گاهی بی خبری عین سعادت است، عین خوشبختی است…
وقتی که زمان به جریان افتاد، سرم را بالا آوردم و در چشمانش با تبسمی سرشار از دروغ گفتم: خبر سلامتی!
تو چه خبر؟!
پویان اوحدی
چرا آهنگاش دانلود نمیشه؟؟???????
مرسی از همتون????????