اشعار عاشقانه
نگاهم زیر باران نگاهت آب رفته
گمانم ساعت دیدارمان هم خواب رفته
دلیل بودنم اینجا تو هستی نازنینم
بیا که قامتم با دیدنت محراب رفته
♥♥♥•••♥♥♥
بیدلان را جز آستانهٔ عشق
در ره کوی دوست منزل نیست
♥♥♥•••♥♥♥
در سکوتِ تو
نه سوال است و نه امید
اما عشق
خود سازنده یِ همه چیز و همه روز است
♥♥♥•••♥♥♥
مرا به وصل تو ای گل امیدواری نیست
شب فراق دراز است و عمر من کوتاه
♥♥♥•••♥♥♥
گم شدم در پهنه صحرای عشق
در شبی چون چهره بختم سیاه
ناگهان بی آنکه بتوانم گریخت
بر سرم بارید باران گناه
مست بودم، مست عشق و مست ناز
مردی آمد قلب سنگم را ربود
بسکه رنجم داد و لذت دادمش
ترک او کردم، چه می دانم که بود
♥♥♥•••♥♥♥
گلایه دارم ازین ابرهای بارانی
دلم هوای تورا کرده و نمیدانی…
♥♥♥•••♥♥♥
صبح شد،
آفتاب آمد…
چای را خوردیم،
روی سبزه زارِ میز
ساعت نُه، ابر آمد…
نرده ها تر شد
لحظه های کوچک من زیر لادن ها نهان بودند
یک عروسک پشت باران بود
ابرها رفتند
یک هوای صاف
یک گنجشک…
یک پرواز… در گشودم:
قسمتی از آسمان افتاد در لیوان آب من.
آب را با آسمان خوردم.
لحظه های کوچک من خواب های نقره می دیدند
♥♥♥•••♥♥♥
دلم باراڹ سرد صبح پاییزے
هوس دارد
ڪہ نمنم میرسد از راه و
عاشق میشود شهرے
♥♥♥•••♥♥♥
تنها، غمگین، نشسته با ماه .
در خلوتِ ساکت شبانگاه .
اشکی به رُخم دوید، ناگاه
دیدم که هنوز عاشقم ، آه !
♥♥♥•••♥♥♥
شبی در دامن مهتاب دیدم
که همچون بخت من درخواب بودی
تو را با ماه سنجیدم، به خوبی
بسی زیباتر از مهتاب بودی
♥♥♥•••♥♥♥
پاییز کوچک من
دنیای سازش همه رنگ هاست با یکدیگر
تا من نگاهِ شیفته ام را
در خوشترین زمینه به گردش برم
و از درخت های باغ بپرسم
خواب کدام رنگ یا بی رنگی را می بینند
در طیف عارفانه ی پاییز؟
♥♥♥•••♥♥♥
خورشید منى چه پر غرور آمدى امروز
با هاله اى از حریر نور آمدى امروز
صبح است و بخیر است طلوع تو عزیزم
با واژه اى از جنس حضور آمدى امروز
♥♥♥•••♥♥♥
کاش ما را با عزیزان آشنایی ها نبود
یا اگر بود این همه درد جدایی ها نبود
کی روا باشد زغن در باغ و بلبل در قفس
کاش در کار بشر این ناروایی ها نبود
عالییییییی بود
تشکر از تیم صورتی هاO:-)
پاسخ به Maha – ممنون از نظرتون ، خوشحالیم که پسندیدی